داشت از کانال باریک آرزوها عبور میکرد
توی دلش خیلی حرفهای نگفته داشت
سنگ های ریز ودرشت سر راهش رو یکی یکی
رد کرد تا رسید به سرازیری و ته کانال
دیگه دل تودلش نمونده بود
وقتی سُر خورد و یواش یواش پایین میومد
تمام گناهاش هم از ترس، پایین ریخته بودن
حالا دیگه سبک بودو تندتر می رفت
اشک رو میگم که مثلِ شهیده.......
- ۹۳/۱۰/۲۷