بی جواب ماند تمنای نگاهش
در دل شب ناله ای زد
فراموشی را رد زد
تیری از چله اش
آسمان را شکافت
شهید نی سوار آمد
اما در خیالش!!!
دلش چون شب بود
ماتمش را پر رنگ نمود_
وقتی از تنها خواسته اش میگفت.
....
باز هم یادگاری های ناتمامش
افسار رویاهایش را گرفت،
دست برداشت از خیال،
آمد کنار مزار شهید
با حقیقت چند جمله ای گرم گرفت
این است داستان خلوت یک رها شده
خود بگیر از آن سرشت
- ۹۳/۱۱/۱۰