داشتم به انگیزه آدمها فکر میکردم
انگیزه خودم یادم آمد:
روزی روزگاری مشق محبت مینوشتم
با انگشت الهام مدادم میچرخید
دوستانم یک به یک ترکم کردند
تنهایی سفر میرفتم
داس سرنوشت کم کم میبرید داشته های هرزم را،،،
مسیر روبرویم تا دوردستها بود
قلم اما یار باوفا،
خط خوردند به دست استاد،
نوشته ها!!!
اثرش ماند؟
جان تازه گرفت تن بی روحم
باز هم شهید میرسد به داد مظلوم
آخر شهید پیک خداست
کاش همه ی آدمها منتظر پیک خدا، خدا خدا کنند.