یکی بود یکی نبود....
چندتا اسکناس با هم دیگه رفته بودن تفریح
یه گدای هم از کنار اونها رد میشد
وقتی چشاش به اونا افتاد از بخت بدش باد اومد،
.......
اما شهید انگشتر را به دست میکند تا به گدایی دنیا نیفتد.
یکی بود یکی نبود....
چندتا اسکناس با هم دیگه رفته بودن تفریح
یه گدای هم از کنار اونها رد میشد
وقتی چشاش به اونا افتاد از بخت بدش باد اومد،
.......
اما شهید انگشتر را به دست میکند تا به گدایی دنیا نیفتد.
نان هایش از سرما به خود می پیچیدند،
... وقتی رسید خانه قلب دلش ایست کرد،
شهید ناله های گران شدن مایحتاج مسلمانان
راشنیده و از غصه باز هم خون جگر میخورد.
نگویم مقصر کیست.... که پای همه ما گیر است.
قدم زدن با کفشهای پاره درشب دلم را
به صراطش رساند، اما بند میلم به ناف خواب
گره اش باز شدنی نیست
شهید خواست شبها را دربست بگیرد تا صبح
زودتر برسد.
آرایش ذهنم راسپردم به آهنگ باران
تادر عصر خشکسالی ببارم بر سفتی
دلهای تشنه.....
الهی خود تشنه ام به یک نظر لطفت.