فرهنگ شهادت

جهاد با قلم

فرهنگ شهادت

جهاد با قلم

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شاسی بلند

میخواستم از غصه حسین گریه کنم

دیدم حسین درونم یک گریه کن ندارد

این بود که رفتم لباس عزا به تن کردم

شهید شدن آرزویم شد 

جماعتی خنده اشان گرفت

توی عصر هرکی هرکی

خدا نکنه فیل یکی یاد هندوستان کنه

نه اینکه نمیبرنش 

نه، با چوب تهمت هم میزننش

میخوای سنگین بشی 

باید آهن کهنه های دور برت زیاد باشه 

میدونی آهن کهنه یعنی چه 

همین ماشینای شاسی بلند 

که وزنش زیاده

 

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

یکی بود یکی نبود 

یک بار که اون یکی هم توی خیال نبود

رفت بالای کوه! 

دستشو دراز کرد تا یه دونه گندم بچینه

پاش لیز خورد خورد زمین! 

وقتی سر زمین اومد 

نه گاو داشت نه گاوآهن

تنها سرمایش سر وروی کبودش بود 

....... چند پلان بعد

تا خواست گندماشو بکاره

کلاغا از راه رسیدن

قار قارشون گوش عالمو کر میکرد

یه دونه بسیجی (شهید) با تفنگ پر از معرفت

به دادش رسید



  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

قلم خوردگی

نترس بیا جلو 

حرف زدن که ترس نداره 

اگه راست می گی 

به پر وسط میدون مین

کدوم میدون؟ 

همون که دارن براش

سالی یک میلیون کودک رو سقط میکنن

شهیدِ دهه شصتی پرید 

تو هم بپر تا شهید شی

ادامه شو بعدا برات میگم.... 

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

جاروی شهید

برجستگی های دنیا خاک میگیرن

برجسته بودن نیاز  به

جارو هم داره! 

جاروی شهید

راندن باد هوس 

از بلندای دلشه


  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

کربلایی

هنوز خاکی ام، 

محتاج دستی

که به تکاندم! 

کاش جنس خاکم

کربلایی بود

مثل شهید... 

شهیدان زنده اند! 

بیا تا ما هم

کاری کنیم

دیگر بس است مثل مُردها

دم از حقوق بشر بزنیم 

لبهایم را میدوزم با نخ سکوت 

تو ولی  به جای من فریاد بزن

                                                شهید... 

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

بالشت زیر سرم گاهی اوقات بلند وکوتاه ست

صبح درد گردنم آژیر خطرش بلندست

چرا سالهاست که نه تنها بر سر، بلکه برتمام بدن مردم غزه

خمپاره میباره و گردن خیلی ها یک بار هم درد نیامده. 

میدانی چرا، چون می دنیادردُ از عقل میگره 

به جاش تفاله میزاره. 

شهیدِ نوجوان نشانه ی بلوغ عقلِ

بد به حال پیرهای بی عقل غربی 

و بدتر به حال آنهایی که دل به این پیرهای خرف بستن


  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

تن به تن

هنوز اینقدر  شهامت ندارم که بخواهم 

خودم را کاتب شهدا بنامم، ولی از قضای روزگار 

چرخ قلمم در جاده شهدا آمد

انگار دستهای غیبی برای ثبت اثر شهدا دست به کارند

وبنده حقیر هم برای ماندن در این وادی 

دائم تجدید میثاق  میکنم 

منتظرم عیب هایم را متذکر شوند آنهایی که منت میگذارند. 

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

تنور گداخته

هفتاد گناه کبیره اگر دیدی بپوشان

نه که یک اشتباه را در بوق و کرنا کنی

چرا ما اینقدر بی جنبه شدیم،.! 

ولی شهید از بس مشغول اصلاح خویش است

 مو از ماستِ کار دیگران نمیکشد بیرون 

ماست اعمال ما اینقدر آشغال دارد که

موهایش پیدا نباشد. 


  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

تطهیر قلم

درِ گوشش لالایی میخوند 

با انگشتش هم اشاره میکرد

داشت اون دور دورا رو نشونش میداد

یه جایی که هیچ وقت نمیرسه 

ولی آروم  آروم داشت باورش میشد 

شیطون مثل اون نفریه که براش در هم که باز بزاشتی از دیوار میومد 

اما یه فرقی داره با اون دزد 

اون هم توی آشناییش با من وتوست 

کاش دیگه نگاه به انگشت شیطون نکنیم مثل شهید

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

پرواز

خیال کردم رنگ آسمان آبیه

ولی وقتی بارون اومد 

دیدم همه رنگا رنگ می بازن

کم کم داشتم به اون عادت میکردم 

که دوباره همه چیزا رنگشون برگشت، 

فهمیدم نباید توی قضاوت عجله بکنم 

عجله کار شیطونه، 

شهید توی آینه ی چشماش غبار پاک کن داره

تا هروقت دلش ابری شد قبل بارون جاروش کنه

که مثلِ دل ما گِل نشه، نتونه را راست رو بره

  • سیدعزیز