فرهنگ شهادت

جهاد با قلم

فرهنگ شهادت

جهاد با قلم

۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

داغ دل

اهل دلم ولی بی دلم!

دلم را به دست دلی دادم 

که نشانی از آن در این نزدیکی ها نیست؟ 

!!!!!!!!!!! 

کپی برابر با اصل است، 

این حرف محضردارهاست تا پول به جیب بزنند! 

از دل که نمی توان کپی گرفت. 

شاید بتوان برای تسکین درد

کمی از دل حرف زد

ولی گفتن حرف دل کار هر کسی نیست،؟ 

راه رسم عاشقی همان 

راه و رسم حقیقت است، 

تنها فرقش به خوشمزه بودنشه

آخه میگن حرف حق تلخه،! 

مجنون شدن لیلی خواستن به دنبال دارد

اما لیلی شدن هزاران مجنون رو آواره کوه وصحرا میکند! 

شهید در جنون عاشقی اش

صدها لیلی پلاستیکی را چشم پوشیده

تا در شب معراجش و  به هنگام وصالش

از خوردن تیر آتشین گرمای لیلی حقیقی 

را به آغوش کشیده،،، 

چرا سرد مزاجها اینقدر زیادند

چون لیلی نفس شان رادر سرما یافته اند، 

گرما که در آتش نیست!!؟ 

تا اگر روزی سرد شد اعتراض کنند خلایق! 

گرما عنایت خداست به آتش، 

هر وقت ماموریت آتش گرما باشد گرم ست

اگر نباشد گرم نیست. 

حالا هی دکترهای سنتی و غیر سنتی

از گرمای غذاها و میوه ها بگویند 

مگر به حرف ست،، گاهی میوه سرد گرم ست، 

مثل آدمهای به ظاهر گرم که سرد میشوند

و از دیدنشان یخ میزنی، پناه میبرم به خدا.... 

؟؟؟؟؟؟ 

شهید جان، از بس درجه آتش دلم بالا ست

می ترسم قلم ودفترم بسوزند و

حرف هایم نا تمام بمانند، 

اما میدانم هر چقدر آتش دلم داغ باشد 

به داغی دل مهدی زهرا سلام الله علیها نیست

که داغدار کوچه های بنی هاشم ست

مهدی جان، سرت سلامت 

هزاران سوخته دل چون من رو سیاه 

فدای یک آه جانگدازت، 

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

رسم مهمان نوازی

بدان گر قطره نگاهت

 بر صفحه یدفترم افتاد و، 

به پاچه فهمت نپاشید!؟ 

عیب از نبود طهارت ست

یا ز دفترست یا که از... 

  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

تالار عرشی

مادر، پدر، برادر، خواهر، دختر، پسر

اینها ترکیبات تشکیل یک خانواده اند، 

اگر دقت شود همگی در یک آهنگ شریکند، 

آخرین حرفشان، 

ر یعنی رفتن از تنهایی

ر یعنی رفتن از بی تابی

ر یعنی رفتن از غصه

ر یعنی رفتن از وحشت

ر یعنی رفتن از دام شیطان!؟ 

ر یعنی رفتن به سوی خدا. 


شهید جان، جانت سلامت، 

تو که با اکسیر ر داشتنت

طلا کردی مس دنیا را، 

در خانه جهادت با برادر برادرت ر 

را به ه چسباندی و ره صد ساله را 

یک شب برفتی!؟ 

چه شود که در تالار عرشی ات

بساط اکسیرت به پا کنی

و بر سر جانم بریزی

خسته شدم از بس رِ ام را بر دوش کشیدم بی ه!!! 





  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

اثر بمب

بمبی ترکید 

تکه های سربش به اطراف پاشید

بر سینه هایی نقش زخم وخون نشاند!؟ 

چشمهایی کور شدند 

دستهایی فلج شدند 

کودکانی دنیا نیامده مردند

پدرانی شرمنده ی مادران شدند

آجرهایی در ساختمان ها خورد و بی خواصیت شدند

گربه هایی از شور بازی منع شدند

قلم های در زیر آوراها شکستند 

از همه بدتر قلب های زیادی هم شکستند،،،،،!!! 

آسمان قهرش گرفت

آب روشنش را در بیابان گریه کرد!!! 

فصل کم خونی مصادف شد با بی پولی غرب، 

کسی صوت ندامت نشنید از 

فروشندگان بمب!!؟ 

بمب بعدی چاشنی اش بیشتر شد 

ترکیدنش هم راحتر شد!!!.... 

نسلی  ترسو از صدایش پدید آمد 

که هر چه کردند درمانش نکردند. 

..... 

من من کردن ما جای اینکه ما شود مار شد، 

دربه در از خانه اش، خار شد

سرش بر بالای دار شد

دار قالی عشق بی نقش ونگار شد

حواس قلمم پرت از یار شد

خرده نگیر آخر یارت بی کار شد

نه که شهید بیکار شد 

نه در زدن ما بی عار شد... 

، 

منتظر، هر لحظه در پی کار شد

حتی اگر به ظاهر بی کار شد 

اثر بمب بر دلش بی مار شد


نگویم تا تو به به کنی

به به به جانان به به کنی


نترسم اگر براندم از کویش

ترسم که دگر نایم بسویش


شهید جان، ممنون که رخصت دادی. 





  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

لحظه شهادت

لاجرم دست به دامان محبت شدم

از بس شکست شیشه دلم 

از سنگ جفا، سنگسار کردم 

خواسته های دلم را!!! 

حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت        آتش زند به خرمن غم دود آه تو

نفهم کلمه ای ست که 

شنونده اش زود ناراحت میشود 

اما نادان را به کسی گفتی زیاد سخت نمی گیرد

چرا معادله مواجه شدن را بلد نیستیم!؟ 

مگر مقصر نفهم بودن ماست، 

یا نادان بودنمان؟ 

یا شاید هم فهمیدن مان! 

بنده گمان میکنم :

شهید دردی که از فهمیدن کشید بیشتر بود

آخر اگر نفهی 

راحت از کنار مرده جوجه رنگی کف کوچه میگذری! 

اما امان از وقتی که میفهمی!!! 

از اعتراض کافر ها توی اروپا ناراحت میشی

ودلت برای نفهمی اونها میسوزد

چی بگم که امشب قصه دل نوشته هام

رنگ آتش گرفته و

تمدید اذن نوشتن لازم دارد از شهید، 

میزنم به سیم میدون مین انتحار، 

شهید جان، تبلور محبت شما 

مرا از جاده های حماقت به 

شاهراهای آزادی کشانده 

اسیر بودن برایم یعنی:

کار بکنم وحقوق بگیرم تا منت سرم باشد!!!؟؟؟ 

میدانم خواننده این قسمت زیاد متوجه منظورم نمیشود

ولی شهید جان، 

همه آدمها درد هایی دارند که حتی با تو هم نمیگویند

چون گفتنش را بلد نیستن 

اگر هم میگوییم ناقص و ناتمام ست، 

وعده ما کوچه پس کوچه های محبت

اون هم از نوع اصلیش

یعنی برزخ وقیامت

بالاخص لحظه شهادت...... 



  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

فراموشی حقیقت

خرمن دل پر است از هیاهوی دنیا

کشت ها سرما زده اند، 

در آن گیر ودار تقسیم روزی

وقتی شب به روز دوخته میشود 

سحر یان سرگرم اکران خواهش دلند.، 

ولی تن های خسته از خواب صبح

کنار امل خویش در به درند!؟ 

گفتن حقیقت از دانستنش سختر ست

هستند دانشمندان بسیاری که در سکوت عمرشان تمام شد، 

گوشها از بس آلوده گی صوتی شنیده اند

تحمل پاکی حقیقت را ندارند!؟ 

اما شهید با بانگش دریده پرده های ظلمت

را از گوش جانها،! 

مهم طهارت روح ست 

زبان تطهیر است از ریزش رود روح!! 

نم نم نسیان می ریزد و

جانهای خسته را خسته تر میکند. 





  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

داروی تلخ

تلخی دارو درمان ست

شیرینی عسل درمان ست

شوری نمک درمان ست

ترشی سرکه درمان ست،! 

ولی تلخترین تلخی 

خوردن خشم است، 

که شیرینترین شیرینی 

را میسازد، 

شوری آب اشک چشم

ترشی رو را شیرینتر از عسل میکند، 

حال خود ببین درمان کدام درد 

از این چهار مزه مبرا ست. 

شهید در روزهای تلخ 

و شبهای سرد

میان ترشرو های 

دنیا زده نمک 

اخلاق حسینی پاشید

تا شیرینی ملکوت 

به بزاق زمان بیاید! 

ماها به کدام مزه گرفتاریم؟! 


  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

ناز شهادت

سم کشنده ست، 

برگ ریخته زیر درختان ست، 

نقش خیالی آب روی جاده ست، 

تمام شده محتویات یک ظرف ست، 

خریدارش تهی دست ست، 

ناز دنیا را میگویم؟! 

نرم ونازک پیش می آید

برعکس حقیقت خودش پیش می آید، 

ندانی هم دلت وهم عقلت را میبرد! 

شکل خار دارد ولی گل می بینی، 

از دوست به تو نصیحت: 

خریدار باشی

نازی سراغ دارم ته ناز ها

اولش سلام ست

وسطش کلام ست

آخرش غلام ست

شهادت را میگویم! 



  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

رزق حلال

می دونی 

برا

چی

پرنده های

حلال گوشت

اینقدر 

بال

می زنن؟ 

میخوان 

به 

ما

بگن

رزق حلال

زحمتش

زیاده! 

مثل 

شهید

که

خیلی

بال بال

زد

تا رزق

حلال

شهادت

نصیبش

شد! 


  • سیدعزیز
  • ۰
  • ۰

دست بی چرک

من بنده آن دمم که نفس از سینه تر کشم

تا جان دارم برده این دمم 

دم میزنم از این دم

تا رسوای همه دم باشم! 

تو خود دانی ودم خویش

هر که هستی باش

گر دوست وگر رهگذر، 

اما بدان سینه تر از بارش

اشک ست!! 

چاه کن دیده خویش باش 

هرچند خشک اند چشمه ها

امیدت به ضرب روضه عشق

باشد؟ 

گم نکن مرواریدهایت را

که در کسادی بازار

کاسب به کاسب رحم نمی کند، 

کاسب حلال زاده به شهید میرود!؟ 

درهم و دینار و ریال چرک کف دستند، 

ارزش مرواریدهای اشک 

به کف دست بی چرک ست! 



  • سیدعزیز