فرهنگ شهادت

جهاد با قلم

فرهنگ شهادت

جهاد با قلم

  • ۰
  • ۰

لحظه شهادت

لاجرم دست به دامان محبت شدم

از بس شکست شیشه دلم 

از سنگ جفا، سنگسار کردم 

خواسته های دلم را!!! 

حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت        آتش زند به خرمن غم دود آه تو

نفهم کلمه ای ست که 

شنونده اش زود ناراحت میشود 

اما نادان را به کسی گفتی زیاد سخت نمی گیرد

چرا معادله مواجه شدن را بلد نیستیم!؟ 

مگر مقصر نفهم بودن ماست، 

یا نادان بودنمان؟ 

یا شاید هم فهمیدن مان! 

بنده گمان میکنم :

شهید دردی که از فهمیدن کشید بیشتر بود

آخر اگر نفهی 

راحت از کنار مرده جوجه رنگی کف کوچه میگذری! 

اما امان از وقتی که میفهمی!!! 

از اعتراض کافر ها توی اروپا ناراحت میشی

ودلت برای نفهمی اونها میسوزد

چی بگم که امشب قصه دل نوشته هام

رنگ آتش گرفته و

تمدید اذن نوشتن لازم دارد از شهید، 

میزنم به سیم میدون مین انتحار، 

شهید جان، تبلور محبت شما 

مرا از جاده های حماقت به 

شاهراهای آزادی کشانده 

اسیر بودن برایم یعنی:

کار بکنم وحقوق بگیرم تا منت سرم باشد!!!؟؟؟ 

میدانم خواننده این قسمت زیاد متوجه منظورم نمیشود

ولی شهید جان، 

همه آدمها درد هایی دارند که حتی با تو هم نمیگویند

چون گفتنش را بلد نیستن 

اگر هم میگوییم ناقص و ناتمام ست، 

وعده ما کوچه پس کوچه های محبت

اون هم از نوع اصلیش

یعنی برزخ وقیامت

بالاخص لحظه شهادت...... 



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی